امروز صبح با بچهها، یعنی فاطمهزهرا و زینب رفتم باشگاه روبروی خونهمون که ببینم سانسها و کلاسهاشون چجوریه.
اطلاعیهها روی تابلوی اعلانات بود. ازشون عکس گرفتم.
بعدش از خانومهایی که پشت میز پذیرش نشسته بودند پرسیدم که سانس استخر چطوریه؟ چون سانس استخرشون رو نه روی تابلو زده بودند و نه توی سایتهای پولتیکت و پونز و اینا چیزی دیده بودم.
یکی از اون خانمها هم اومد و جوابم رو داد.
ولی برام رفتار دوگانه تمام اون خانمها عجیب بود. از یک طرف ذوق میکردند به بچهها و التماس میکردند که زینب رو بدم بغلشون و با تعجب ازم میپرسیدند که هردو بچه مال خودم هستند و .
از طرف دیگه یک جمله میگفتند پشتبندش این مساله رو "چندباره" تذکر میدادند که ورود بچه به ورزشگاه ممنوعه!
بعدش هم مرتب ازم میپرسیدند که بچهها رو میخوای چیکار کنی؟ کجا میخوای بذاریشون؟ و دوباره و چندباره تذکر!
دیگه واقعا بهم برخورد. چون مجبور نبودم بهشون توضیح بدم که با بچههام چیکار میکنم و تازه امان هم نمیدادند که بخوام توضیح بدم :/
و از همه بدتر اینکه فاطمهزهرا داشت میشنید. واقعا اینهمه تکرار لازم نبود :/
یکی نبود بگه خب اگر با این همه دک و پزی که ورزشگاه داره، یه سایت داشتید که این اطلاعات رو توش زده بودید، من ناچار نبودم با بچههام بیام بپرسم چیبه چیه.
بعدش اجازه گرفتم و استثناءاً با بچهها رفتم طبقه دو برای دیدن کلاس تیراندازی.
اونجا هم همین داستان. حتی درست و حسابی جوابم رو ندادند. هی تکرارِ ممنوع بودنِ ورود بچه و التماس برای گرفتنِ بچه!!!
واقعا این دوگانگی نیست؟؟؟ :))
نمیدونم رفتار این خانمها رو چطور باید تحلیل کنم؟ قانونمند و قانونمدار بودند؟ دلسوز من بودند؟ کنجکاو بودند؟ حسود بودند؟ عقدهای بودند؟ میترسیدند؟ چی؟ چرا؟
درباره این سایت